طبق نقل برخی کتب در شب اول ذی القعده سال 40 ه’ پرونده ی زندگی اشعث بن قیس کندی در این دنیا بسته شد. (مستدرکات علم رجال الحدیث: ج 1، ص 688) مناسب است نکاتی را در مورد وی بیان کنیم:
نکته اول: نام او معدیکرب و لقبش اشعث به معنای فرد ژولیده مو است. وی در «سنه الوفود» (نه یا ده هجری) مسلمان شد. وی از بزرگان قبیله کنده و جزء حضرموتیان بود و در جریانات بعد از پیامبر نقش پر رنگی داشت. یکی از دعاوی وی این بود که ما زکات را به کسی می پردازیم که تمام مردم با او بیعت کرده باشند[1]. عده ای دیگر از قوم او می گفتند اگر مردی از اهل بیت پیامبر جانشین او شود از اون فرمان می بریم[2]. (اوج انقلابی گری)
نکته دوم: اشعث در زمان ابوبکر و در جنگ های رده دستگیر شد و با ام فروه خواهر ابوبکر ازدواج کرد. ثمره این ازدواج 4 فرزند از جمله محمد بن اشعث و جعده(کافی: عَنْ أَبِي بَكْرٍ الْحَضْرَمِيِّ قَالَ: إِنَّ جَعْدَةَ بِنْتَ أَشْعَثَ بْنِ قَيْسٍ الْكِنْدِيِّ سَمَّتِ الْحَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ…)[3] بود[4]. به جهت خیانتی که اشعث نسبت به قبیله خود در این جنگ کرد به لقب (عُرف النار) یعنی کسی که از او بوی آتش به مشام می رسد مشهور شد که کنایه از خیانت وی است.
البته بعدا ابوبکر از این کار پشیمان شد. در روایتی مفصل از ابوبکر نقل شده در انتها عمر خویش می گفت اندوه دنیا را نمی خورم الا برای سه كارى كه كردم و دوست داشتم كه آنها را انجام نمىدادم، و سه كارى كه نكردم و دوست داشتم كه آنها را انجام مىدادم، و سه كارى كه دوست داشتم آنها را از پيامبر خدا (ص) مىپرسيدم. یکی از کارهایی که انجام داده و می گفت کاش انجام نمی دادم حمله به خانه حضرت زهرا و دیگری پذیرش خلافت است. از جمله کارهایی که باید انجام می داد و انجام نداده بود هم کشتن اشعث است. از مواردی هم که دوست داشت از پیامبر بپرسد و نپرسید هم یکی سوال از امر خلافت و عدم نزاع با اهل آن و دیگری سهم داشتن انصار در خلافت بود[5].
نکته سوم: بعد از کشته شدن عثمان، امیرالمومنین علیه السلام طی نامه ای به اشعث فرمان دادند که از فرماندهی آذربایجان کناره گیری کند. وی در ظاهر قبول کرد ولی در خفا و با مشورت با یارانش گفت باید به معاویه بپیوندم که در اثر این حرف مورد سرزنش یاران خود واقع شد[6].
نکته چهارم: یکی از عوامل اصلی قبول حکمیت در جنگ صفین و تعیین ابوموسی اشعری به عنوان حکم، اشعث و دوستانش بودند.
نکته پنجم: اشعث مورد لعن امام علی علیه السلام قرار گرفت: عَلَیْکَ لَعْنَهُ اللهِ وَ لَعْنَهُ اللاعِنینَ! حائِکُ ابْنُ حائِک! مُنافِقُ ابْنُ کافِر[7]. امام علی علیه السلام وقتی در مورد مساجد مبارک و ملعون کوفه صحبت می کردند مسجد اشعث را جزء مساجد ملعون شمردند[8].
نکته ششم: حضرت امیر علیه السلام وقتی آنها از جنگ با خوارج سر باز زدند و در دیری با سوسماری بیعت کردند، نسبت به شهادت امام حسین علیه السلام به دست پسر اشعث به وی گوشزد کردند (أَمَا وَ اللَّهِ يَا شَبَثَ بْنَ رِبْعِيٍّ وَ أَنْتَ يَا عَمْرَو بْنَ حُرَيْثٍ وَ مُحَمَّدٌ ابْنُكَ وَ أَنْتَ يَا أَشْعَثَ بْنَ قَيْسٍ لَتَقْتُلُنَّ ابْنِيَ الْحُسَيْنَ ع هَكَذَا حَدَّثَنِي حَبِيبِي رَسُولُ اللَّهِ ص فَالْوَيْلُ لِمَنْ رَسُولُ اللَّهِ خَصْمُهُ وَ فَاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ فَلَمَّا قُتِلَ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ ع كَانَ شَبَثُ بْنُ رِبْعِيٍّ وَ عَمْرُو بْنُ حُرَيْثٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ الْأَشْعَثِ فِيمَنْ سَارَ إِلَيْهِ مِنَ الْكُوفَةِ وَ قَاتَلُوهُ بِكَرْبَلَاءَ حَتَّى قَتَلُوهُ.)[9].
نکته هفتم: در کافی شریف از امام صادق علیه السلام چنین وارد شده که عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِنَّ الْأَشْعَثَ بْنَ قَيْسٍ شَرِكَ فِي دَمِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع وَ ابْنَتُهُ جَعْدَةُ سَمَّتِ الْحَسَنَ ع وَ مُحَمَّدٌ ابْنُهُ شَرِكَ فِي دَمِ الْحُسَيْنِ ع[10].
نکته هشتم: جالب است بدانید طوعه که در کوفه به حضرت مسلم پناه داد ابتدا کنیز اشعث بوده و از وی بچه دار شده و اشعث او را آزاد کرد. بعد با اُسید بن مالک حضرمی ازدواج که فرزندی به نام بلال از آنها متولد که او حضرت مسلم را ابتدا به عبدالرحمن پسر محمد بن اشعث معرفی و در مجلسی که محمد بن اشعث نزد ابن زیاد بود، محمد بن اشعث به واسطه پسرش او را به ابن زیاد معرفی کرد. و جالبتر این که ابن زیاد با توجه به شناختی که از روحیه اعراب داشت، محمد بن اشعث را به درب خانه کنیز پدرش فرستاد تا حضرت مسلم را دستگیر کند[11]. اُسید حضرمی نیز در کربلا نقش بسیار پر رنگی داشت و جزء غارتگران خیام و اسب دوانندگان بر بدن پاک امام حسین علیه السلام بود. عبدالرحمن بن محمد بن اشعث از افرادی بود که علیه حجر بن عَدی شهادت داد و سبب شد شهادت ایشان شد[12]. مرحوم شیخ مفید در ارشاد نقل می کند که در شب ضربت خوردن امام علیه السلام حجر پی به نقشه اشعث برد ولی حضرت امیر علیه السلام از راه دیگری به مسجد رفتند لذا حجر نتوانست حضرت را آگاه سازد (ارشاد: وَ كَانَ حُجْرُ بْنُ عَدِيٍّ رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَيْهِ فِي تِلْكَ اللَّيْلَةِ بَائِتاً فِي الْمَسْجِدِ فَسَمِعَ الْأَشْعَثَ يَقُولُ لِابْنِ مُلْجَمٍ النَّجَاءَ النَّجَاءَ لِحَاجَتِكَ فَقَدْ فَضَحَكَ الصُّبْحُ فَأَحَسَّ حُجْرٌ بِمَا أَرَادَ الْأَشْعَثُ فَقَالَ لَهُ قَتَلْتَهُ يَا أَعْوَرُ وَ خَرَجَ مُبَادِراً لِيَمْضِيَ إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع فَيُخْبِرَهُ الْخَبَرَ وَ يُحَذِّرَهُ مِنَ الْقَوْمِ وَ خَالَفَهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع فَدَخَلَ الْمَسْجِدَ فَسَبَقَهُ ابْنُ مُلْجَمٍ فَضَرَبَهُ بِالسَّيْفِ وَ أَقْبَلَ حُجْرٌ وَ النَّاسُ يَقُولُونَ قُتِلَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ قُتِلَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ)[13]. احتمال دارد علت شهادت فرزند اشعث علیه حجر همین مسئله باشد.
نکته نهم: اشعث در کلام امیرالمومنین علیه السلام (یکی از چهار نفری که ولایت امیرالمومنین علیه السلام را کتمان کرد، اشعث بود. حضرت در مورد وی فرمود: وَ أَمَّا أَنْتَ يَا أَشْعَثُ فَإِنْ كُنْتَ سَمِعْتَ رَسُولَ اللَّهِ ص يَقُولُ مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَوْلَاهُ ثُمَّ لَمْ تَشْهَدْ لِيَ الْيَوْمَ بِالْوَلَايَةِ فَلَا أَمَاتَكَ اللَّهُ حَتَّى يَذْهَبَ بِكَرِيمَتَيْك… جابر بن عبدالله انصاری که راوی این روایت است می گوید وَ لَقَدْ رَأَيْتُ الْأَشْعَثَ بْنَ قَيْسٍ وَ قَدْ ذَهَبَتْ كَرِيمَتَاهُ وَ هُوَ يَقُولُ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي جَعَلَ دُعَاءَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عَلَيَّ بِالْعَمَى فِي الدُّنْيَا وَ لَمْ يَدْعُ عَلَيَّ بِالْعَذَابِ فِي الْآخِرَةِ فَأُعَذَّبَ)[14] و پسرش محمد بن اشعث نیز در کلام امام حسین علیه السلام (فَرَفَعَ الْحُسَيْنُ ع رَأْسَهُ إِلَى السَّمَاءِ فَقَالَ اللَّهُمَّ أَرِ مُحَمَّدَ بْنَ الْأَشْعَثِ ذُلًّا فِي هَذَا الْيَوْمِ لَا تُعِزُّهُ بَعْدَ هَذَا الْيَوْمِ أَبَداً فَعَرَضَ لَهُ عَارِضٌ فَخَرَجَ مِنَ الْعَسْكَرِ يَتَبَرَّزُ فَسَلَّطَ اللَّهُ عَلَيْهِ عَقْرَباً فَلَذَعَهُ فَمَاتَ بَادِيَ الْعَوْرَةِ)[15] مورد نفرین قرار گرفت.
نکته دهم: ابن ابی الحدید در مورد اشعث می گوید: كل فساد كان في خلافة علي ع و كل اضطراب حدث فأصله الأشعث (شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، ج2، ص: 279.) هر فسادی که در خلافت امیرالمومنین علیه السلام رخ داد، اصل، ریشه و مسبب آن اشعث بود.
پی نوشت ها:
[1] الردة،ص:167: يا هذا، إنّا قد سمعنا كلامك و دعائك إلى هذا الرجل، فإذا اجتمع الناس إليه اجتمعنا.
[2] الردة،ص:176: فأقبل إليه رجل من سادات القوم يقال له الحارث بن معاوية، فقال له: يا زياد، إنك لتدعو إلى الطاعة لرجل لم يعهد إلينا و لا إليكم فيه عهد، فقال له زياد بن لبيد: صدقت، فإنه لم يعهد إلينا و لا إليكم فيه عهد، و لكن اخترناه لهذا الأمر، فقال له الحارث: أخبرني فلم نحّيتم عنها أهل بيته، و هم أحق الناس بها، لأن الله عز و جل يقول: وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ في كِتابِ الله.
[3] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 462.
[4] شرح نهج البلاغه آیت الله مکارم ذیل خطبه 19.
[5] الخصال، ج1، ص: 171.
[6] وقعه الصفین، نصر بن مزاحم (م 212ق).
[7] خطبه 19 نهج البلاغه.
[8] الغارات، ثقفی (م283 ق) و الخصال، ج1، ص: 301.
[9] إرشاد القلوب إلى الصواب (للديلمي)، ج2، ص: 277.
[10] الكافي (ط – الإسلامية)، ج8، ص: 167.
[11] تاریخ طبری،ابن جریر طبری؛ الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد، ج2، ص: 54 ؛ وقعه الطف، ابی مخنف، ص: 133: و أصبح ابن تلك العجوز [التي] آوت ابن عقيل و هو بلال بن اسيد فغدا إلى عبد الرحمن بن محمد بن الأشعث فأخبره بمكان ابن عقيل عند امّه، فأقبل عبد الرحمن حتى أتى أباه فسارّه و هو عند ابن زياد، فقال له ابن زياد: ما قال لك؟ قال: أخبرني أنّ ابن عقيل في دار من دورنا، فنخس بالقضيب في جنبه، ثم قال: قم فأتني به الساعة.
[12] علل الشرائع، ج1، ص: 216.
[13] الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد، ج1، ص: 19 و 20: حجر بن عدى رحمه اللَّه (كه يكى از ياران صميمى أمير المؤمنين عليه السّلام و از بزرگان شيعه بود) آن شب را در مسجد بسر ميبرد، ناگاه شنيد كه اشعث بن قيس بابن ملجم ميگويد: در كار خويشتن بشتاب زيرا كه سپيده دميد، حجر بن عدى (از اين سخن) بانديشه أشعث پى برد، از اين رو باو گفت: (گمان كردى كه باو دست يافته و) او را كشتى؟ (شكر خداى را كه نقشهات فاش شد و) بآرزوى خويش نرسيدى (اين سخن را گفت) و بدون درنگ از مسجد بيرون دويد كه خود را بأمير المؤمنين عليه السّلام رساند و او را از جريان آگاه سازد و از ايشان بر حذر دارد، (از قضا) على عليه السّلام از راه ديگرى (جز آن راهى كه حجر براى اطلاع آن حضرت رفته بود) بمسجد درآمد، و ابن ملجم پيش دويده و آن حضرت را با شمشير بزد، و هنگامى كه حجر بازگشت (كار از كار گذشته گذشته بود، و) مردم را ديد كه ميگويند أمير المؤمنين كشته شد.
[14] الخصال، ج1، ص: 219.
[15] الأمالي( للصدوق)، النص، ص: 58.